نمونه هایی از فضائل و سیره فردى امام على (ع)
اهمیت دادن به جوان
1- روزى امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به بازار کرباس فروشان آمد، دکاندارى دید که قیافه خوبى داشت، فرمود: دوتا لباس مىخواهم که قیمت آنها پنج درهم باشد، مرد برخاست و گفت: یا امیرالمؤمنین آنچه بخواهى در دکان دارم، امام دید که دکاندار او را شناخت، لذا از آنجا دور شد.
به دکانى رسید که فروشنده آن غلام بود، امام از او دو لباس خرید به پنج درهم، یکى را به سه درهم و دیگرى به دور درهم، آنگاه به قنبر فرمود: سه درهمى را تو بپوش. قنبر گفت: آنرا شما بپوشید که بالاى منبر مىروید و بر مردم خطبه مىخوانید. امام فرمود: تو جوانى، آرزوى جوانى دارى، من از خدایم شرم مىکنم که خود را در لباس بر تو ترجیح بدهم.
شنیدم رسول خدا (ص) درباره غلامان مىفرمود: از آنچه مىپوشید بر آنها بپوشانید و از آنچه مىخورید به آنها بخورانید:
«قال و انت شابّ و بک شَرَهُ الشّباب و انا استحیى من ربى أن اتفضّلَ علیک سمعتُ رسول اللّه (ص) یقول: اَلِبسوهم ممّا تَلْبَسون و اطعموهم ممّا تأکُلُون...»1
* * *
اخلاق پسندیده
2- امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در راه کوفه با یک نفر «ذمى» راه مىرفتند، مرد ذمى به او گفت: بنده خدا کجا مىروى؟ فرمود: مىخواهم به کوفه بروم، بعد از مدتى، مرد ذمى به راه دیگرى برگشت و خواست از امام جدا شود، حضرت نیز به راه او رفت، مرد ذمى گفت : بنده خدا مگر نگفتى که به کوفه مىروم؟ اما فرمود آرى به کوفه مىروم،
ذمى گفت: اینجا راه کوفه نیست، حضرت فرمود: میدانم راه کوفه نیست، گفت: پس چرا با من مىآیى؟ فرمود: کمال رفاقت آنست که شخص در وقت جدا شدن به احترام رفیق، مقدارى او را مشایعت کند، پیامبر ما به ما چنین یاد داده است.
«قال له امیرالمؤمنین (ع) هذا من تمام الصحبة ان یشیّع الرجل صاحبه هنیئة اذا فارقه و کذلک امرنا نبینا (ص)».
مرد ذمى گفت: آیا پیامبرتان چنین دستور داده است؟ فرمود: آرى، ذمى گفت: پس آنکه به او ایمان آوردهاند در اثر این چنین اخلاق پسندیده است، گواهى مىدهم که من نیز بر دین تو هستم، آنگاه با آن حضرت به کوفه آمد و چون امام را شناخت اسلام آورد. 2
* * *
کاروتلاش
3- جوانى بنام ابى نیزر از فرزندان نجاشى پادشاه یمن در کودکى به مدینه آمد در محضر رسول خدا (ص) به اسلام مشرف گردید، او درخدمت آن حضرت زندگى مىکرد، پس از رحلت رسول الله (ص) در خدمت فاطمه و فرزندان او (علیهم السلام) بود.
ابو نیزر گوید: من حراست دو مزرعه امیرالمؤمنین (ع) را به عهده داشتم که یکى «عین ابى نیزر» و دیگرى «بُغیبه» بود، روزى آن حضرت در مزرعه به من فرمود: طعامى براى خوردن هست؟ گفتم: دارم ولى آن را براى امیرالمؤمنین خوش ندارم، کدوى مزرعه است که با روغن کهنه دنبه گوسفند تهیه کردهام،فرمود: بیاور، آوردم .
امام برخاست و در جوى آب دست خویش را شست، بعد مقدار از آن کدو را میل فرمود، سپس دست خویش را خاکمال کرد و با دو دست مقدارى آب نوشید،بعد فرمود: ابانیزر دستها پاکترین ظرفند، آنگاه با رطوبت دستها شکم مبارک خویش را مسح کرد و فرمود: هر که شکمش او را داخل آتش کند، خدا او را از رحمت خویش دور فرماید: «من ادخله بطنه فى النار فابعده الله».
آنگاه کلنگ را به دست گرفت و براى کندن چشمه به دورون آن رفت، کلنگ مىزد و همهمه مىکرد، سپس از چشمه بیرون آمد که هنوز از آب خبرى نبود، پیشانى آن حضرت عرق مىریخت، دفعه دیگر داخل چشمه گردید، کلنگ مىزد، آنگاه چشمه به آب رسید، آب مانند گردن شتر بیرون مىزد امام به سرعت بیرون آمد و فرمود: خدا را گواه میگیرم که آن در راه خدا صدقه است .
ابا نیزر براى من دواة و صحیفه بیاور، به زودى آن دو را محضرش آوردم نوشت: «بسم الله الرحمن الرحیم» على امیرالمؤمنین این دو مزرعه معروف به عین ابى نیزر و بغیبه را صدقه جارجه بر فقراء اهل مدینه و ابن سبیل قرار داد.
خدا چهره على را در روز قیامت از آتش جهنم نگاه دارد. این دو قابل فروش و هبه به دیگرى نیستند تا روزى که به خدا ارث رسند و او بهترین وارثان است مگر آنکه حسن و حسین به آن دو احتیاج پیدا کنند که مطلق در اختیار آن دو مىباشند.
«بسم الله الرحمن الرحیم هذا ما تصدق به على امیرالمؤمنین تصدق بالضیعتین المعروفتین بعین ابى نیزر و البغیبة على فقراء المدینة و ابن السبیل لیقى الله بهما وجهه حرالنار یوم القیامة لاتباعا ولا توهبا حتى یرثهما الله و هو خیر الوارثین الا ان یحتاج الیهما الحسن و الحسین فهما طلق لهما و لیس لغیرهما».
محمد بن هشام گوید: امام حسین (ع) را قرضى پیش آمد، معاویه به او نوشت حاضرم «عین ابى نیزر» را به دویست هزار دینار بخرم، امام قبول نفرموده وگفت: «انّما تصدق بها ابى لیقى الله وجهه حّرالنار» من به هیچ قیمتى آنرا نخواهم فروخت (الکنى والالقاب کلمه مبرد، سیرالائمة ج 1، ص 321).
* * *
تواصع وفروتنى
4- روزى امیرالمؤمنین صلوات الله علیه دید زنى مشک آبى به دوش گرفته مىبرد، امام مشک آب را از او گرفت، و به محلى که زن مىخواست، آورد آنگاه از حال زن پرسید، زن گفت: على بن ابیطالب شوهر مرا به بعضى از ثغور فرستاد، در آنجا کشته شد، چند طفل یتیم براى من گذاشت، احتیاج مرا وادار کرده براى مردم خدمت کنم، تا خود و اطفالم را تأمین نمایم.
امام سلام الله علیه از آنجا بازگشت، شب را با ناراحتى به روز آورد، سپس زنبیلى که در آن طعام بود برداشت و قصد خانه زن کرد، بعضى از یارانش گفتند: بگذارید ما ببریم فرمود: کیست که بار مرا در قیامت بردارد؟ چون به درخانه زن رسید، زن پرسید کیست؟ فرمود: من همان بنده خدا هستم که دیروز مشک آب را براى تو آوردم، در را باز کن براى بچههایت طعام آوردهام.
زن گفت: خدا از تو راضى باشد و میان من و على بن ابیطالب حکم کند، سپس در را باز کرد، امام داخل شد، فرمود: من کسب ثواب را دوست دارم، مىخواهى تو خمیر کن و نان بپز و من بچهها را آرام کنم و یا من خمیر کنم تو آنها را آرام کنى؟ زن گفت: من به نان پختن آگاهترم، زن شروع به خمیر گرفتن کرد، امام گوشت را آماده کرد، لقمه لقمه به دهان اطفال گوشت و خرما مىگذاشت و به هر یک مىفرمود: على را حلال کن در حق تو قصور شده است .
چون خمیر آماده شد، زن گفت: بنده خدا تنور را آتش کن، امام صلوات الله علیه تنور را آتش کرد، حرارت شعله به چهره آن انسان مافوق مىرسید مىگفت: بچش یا على این سزاى کسى است که زنان بیوه و اطفال یتیم را ضایع کند،
در این میان زنى از همسایه داخل خانه شد او امیرالمؤمنین (ع) را شناخت به زن صاحب خانه گفت: واى بر تو این کسیت که براى تو تنور را آتش مىکند؟ زن جواب داد مردى است که به اطفال من رحم کرده است، زن همسایه گفت: واى بر تو این امیرالمؤمنین على بن ابیطالب است .
آن زن چون امام را شناخت پیش دوید و گفت: «و احیائى منک یا امیرالمؤمنین» اى امیر مؤمنان از شرمندگى آتش گرفتم، مرا ببخشید، امام (ع) فرمود: «بل واحیائى منک یا امة الله فیما قصرت فى حقک» بلکه من از تو شرمندهام اى کنیز خدا در حق تو قصور شده است .3
* * *
زهد
5- احنف بن قیس مىگوید: روزى به دربار معاویه رفتم، وقت ناهار آن قدر طعام گرم، سرد، ترش و شیرین پیش من آوردند که تعجب کردم بعد طعام دیگرى آوردند که آنرا نشناختم، پرسیدم این چه طعامى است ؟
معاویه جواب داد: این طعام از رودههاى مرغابى تهیه شده، آنرا با مغز گوسفند آمیخته و با روغن پسته سرخ کرده و شکر نیشکر در آن ریختهاند.
احنف بن قیس گوید: در اینجا بى اختیار گریهام گرفت، گریستم، معاویه به حال تعجب گفت: علت گریهات چیست؟ گفتم: على بن ابیطالب (ع) یادم افتاد، روزى در خانه او بودم، وقت طعام رسید فرمود میهمان من باش آنگاه انبانى مهر شده آوردند، گفتم در این انبان چیست؟ فرمود: آرد جو «سویق شعیر».
گفتم: آیا مىترسید از آن بردارند یا نمىخواهید کسى از آن بخورد؟ فرمود نه، هیچ یک نیست، بلکه مىترسم حسن و حسین بر آن روغن یا روغن زیتون داخل کنند، گفتم: یا امیرالمؤمنین مگر این کار حرام است؟ فرمود: نه بلکه بر امامان حق لازم است در طعام مانند مردمان عاجز و ضعیف باشند تا فقر باعث طغیان فقراء نشود، - هر وقت فقر به آنها فشار آورد بگویند: بر ما چه باک سفره امیرالمؤمنین نیز مانند ماست .
فقال (ع) «لا ولکن یجب على ائمة الحق ان یعتدوا انفسهم من ضعفة الناس لئلا یطغى الفقیر فقره» معاویه گفت: اى احنف مردى را یاد کردى که فضیلت او قابل انکار نیست .4
جمله اخیر امام صلوات الله علیه در نهجالبلاغه خطبه 207 در جواب عاصم بن زیاد به این عبارت آمده است: «قال و یحک لست کأنت ان الله فرض على ائمة العدل ان یقدروا انفسهم بضعفة الناس کیلا یتبیغ بالفقیر فقره».
* * *
امر به معروف ونهىازمنکر
6- روزى امیرالمؤمنین (ع) به خانه برگشت، هوا بسیار گرم بود، دید زنى ایستاده و مىگوید: شوهرم به من ظلم کرده، مرا ترسانده و بر من تعدى کرده و قسم خورده که مرا بزند، - اى ولى ذوالجلال براى دفع ستم پیش تو آمدهام - امام فرمود:
یا امة الله مقدارى صبر کن تا هوا خنک شود، سپس با تو انشاء الله به خانهات بروم. زن گفت: در صورت تأخیر، خشم و طردش بر من افزون خواهد شد، امام سر به زیر انداخت بعد سر بلند کرد و فرمود: نه والله باید حق مظلوم بدون زحمت گرفته شود.
خانهات کجاست؟ آنگاه با زن به طرف خانه او حرکت کرد، چون به خانه رسید ایستاد و فرمود: السلام علیکم، جوانى از خانه بیرون آمد، حضرت فرمود، بنده خدا از خدا بترس، این بیچاره را ترساندهاى و از خانه خارج کردهاى .
جوان فریاد کشید: این کار به تو چه ربطى دارد؟ به خدا قسم چون تو را به شفاعت آورده او را آتش خواهم زد.
امام (ع) شمشیر بر کشید با کمى پرخاش، فرمود: من تو را امر به معروف و نهى از منکر مىکنم تو من را با منکر جواب داده، کار خوب را منکر مىشمارى؟! در این بین عدهاى از آنجا مىگذشتند، حضرت را شناخته و سلام مىکردند که السلام علیک یا امیرالمؤمنین .
جوان دانست که آن مرد ناشناس حضرت امیرالمؤمنین است، پیش آن حضرت تعظیم کرد که: یا امیرالمؤمنین این جسارت را بر من ببخش، به خداى جهان سوگند که در مقابل این زن مانند خاک مىشوم که مرا با قدم بمالد.
در این موقع امام صلوات الله علیه ذوالفقار را در نیام کرد و به زن فرمود: کنیز خدا به خانهات داخل شو، شوهرت را به آنچه قسم خورد مجبور نکن. 5
و چون از آنجا برگشت این آیه را زمزمه مىکرد: «لا خیر فى کثیر من نجواهم الا من امر بصدقة او معروف او اصلاح بین الناس و من یفعل ذلک ابتغاء مرضات الله فسوف نوتیه اجراً عظیما» 6 خدا را حمد مىکنم که به واسطه من میان مردى و زنش سازش برقرار ساخت.
* * *
دستگیرىازمستمندان
7- نقل است: چون حسنین از دفن امیرالمؤمنین (ع) بر مىگشتند در راه پیرمردى مریض و نابینا را دیدند که گریه مىکرد، امام حسن (ع) پیش آمد و فرمود: یا شیخ چرا گریه مىکنى؟ گفت مردى هر روز شیر و آرد براى من مىآورد، سه روز است که نمىآید، امام فرمود: آن مرد کى بود؟ گفت: نمىشناسم، فرمود: او را تعریف کن؟ گفت: چهرهاش ندیدهام تا تعریف کنم. ولى با من چنان مهربانى مىکرد که یک مادر با فرزندش مهربانى مىکند.
با من به نرمى سخن مىگفت و با مهربانى پرستارى مىکرد، اظهار انس مىنمود و با من مىخندید و آنگاه بر مىگشت.
حضرت مجتبى (ع) فرمود: این صفت پدر ماست. خدا اجر تو را زیاد کند، او شهید شد، از دنیا رفت و اکنون از دفن او باز مىگردیم. آن پیر مرد از شنیدن این خبر فریاد بلندى کشید که مرگش درهمان فریاد او را دریافت و از دنیا رفت.7
* * *
زهد وبى اعتنایىبه دنیا
8- امام صلوات الله علیه آنگاه که براى کوبیدن آشوب بصره و فتنه طلحه و زبیر و عایشه، به آن دیار مىرفت، در محلى بنام «ذى قار» اردو زده بود، ابن عباس، مىگوید: به چادر آن حضرت داخل شدم دیدم: نعلین خویش را اصلاح مىکند. چون مرا دید فرمود: ابن عباس این نعل چقدر قیمت دارد؟ گفتم: به چیزى نمىخرند، فرمود: به خدا قسم آن براى من از امیر بودن بر شما بهتر است، مگر آنکه بتوانم حقى را بپا دارم یا باطلى را از بین ببرم.
«قال لى: ما قیمة هذا النعل؟ فقلت: لا قیمة لها. فقال (ع): والله لهى احب الىّ من إمرتکم، الا ان اقیم حقا او ادفع باطلاً».8
امام صلوات الله علیه مقام و حکومت را وزر و وبال و مایه بدبختى مىدانست مگر آنکه انسان بتواند مشکلات جامعه را براى خدا حل نماید.
* * *
احیاىکرامت انسانى
9- امام (ع) آنگاه که براى خواباندن فتنه معاویة بن ابى سفیان، به صفین تشریف مىبرد، در نزدیکىهاى شهر «انبار» عدهاى از دهقانها به استقبال آن حضرت آمدند، و با دیدن وى از مرکب پیاده شده و مانند بردگان در رکاب آن حضرت مىدویدند. امام فرمود: این چه کارى است که مىکنید؟
گفتند: رسمى است که با آن بزرگان خویش را تعظیم مىکنیم. فرمود: به خدا قسم بزرگان شما از این کار نفعى نمىبرند، شما با این کار خود را در دنیا به زحمت مىاندازید و در آخرت بدبخت مىکنید. چه زیان بار است زحمتى که عاقبت آن عقاب آخرت است،چه پر فائده است آسایشى که در آن از آتش ایمنى هست.
«قال ما هذا الذى صنعتموه؟ فقالوا: خُلق منا نعظّم به امراءنا فقال والله ما ینتفع بهذا امراؤکم و انّکم لتشقون على انفسکم فى دنیا کم و تشقون به فى آخرتکم و ما اخسرالمشقة وراءها العقاب و اربح الدعة معها الامان من النار»9.
منظور امام آنست که: این گونه تواضع به یک نفر انسان، گناه است، حسن وظیفهشناسى او را به استکبار تبدیل مىکند، در نتیجه این چنین تواضع سبب مشقت در دنیا و عقاب در آخرت است .
* * *
استفاده نکردن ازبیت المال
10- هارون بن عنتره مىگوید: پدرم مىگفت در قصر خورنق بر محضر على بنابیطالب (ع) داخل شدم، دیدم جامه کهنهاى در بدن دارد و از سرما مىلرزد، گفتم: یا امیرالمؤمنین خداوند براى شما و اهل بیت شما در بیتالمال حقى قرار داده و شما با نفس خود این چنین رفتار مىکنید؟! فرمود: به خدا قسم من از اموال شما چیزى بر نمىداریم، این قطیفه نیز همانست که با خود از مدینه آوردهام و در نزد من غیر آن چیزى نیست 10«فقال و الله ما ارزو کم من اموالکم شیئا و ان هذا لقطیفتى التى خرجت بها من منزلى من المدینة ما عندى غیرها».
* * *
اهتمام به بیت المال
11- على بن ابى رافع گوید: مسئول بیت المال و حسابدار على بن ابیطالب صلوات الله علیه بودم، دربیت المال گردنبند مرواریدى بود که در جنگ بصره به دست آمده بود، دختر آن حضرت (ظاهراً حضرت زینب) به من سفارش کرد که در بیتالمال امیرالمؤمنین گردنبند مرواریدى در اختیار توست، من دوست دارم آنرا به طور عاریه به من بدهى که در عید قربان از آن استفاده کنم.
گردنبند را براى او فرستادم و گفتم: اى دختر امیرالمؤمنین عاریه مضمونه است که بعد از سه روز باید بر گردانى ،امیرالمؤمنین صلوات الله علیه آنرا در گردن دخترش دید، فرمود: این را از کجا به دست آوردهاى؟ گفت از ابن ابى رافع عاریه گرفتهام تا در عید قربان از آن استفاده کنم، بعد به او برگردانم.
حضرت ابن ابى رافع را پیش خود خواند و فرمود: پسر ابى رافع به مسلمانان خیانت مىکنى؟ گفتم: معاذالله که بر مسلمانان خیانت کنم. فرمود: آن گردنبند را چطور بدون اذن من و بدون رضاى مسلمین به دختر من عاریه دادى؟ گفتم: یا امیرالمؤمنین دخترت به من سفارش کرد که آن را به وى عاریه بدهم، من نیز به طور عاریه مضمونه داده و خودم ضامن شدهام که در صورت تلف شدن پول آنرا از مال خودم بدهم و متعهد هستم که آنرا به موضع خود باز گردانم.
امام (ع) فرمود: همین امروز آن را به جایش برگردان، مبادا دیگر چنین کارى کنى که از من عقوبت مىبینى، بعد فرمود: اگر دخترم به طور عاریه مضمون نگرفته بود، نزدیک بود اولین زن هاشمى باشد که دستش در سرقت بریده شود.
چون دختر آن حضرت از این کلام امام مطلع شد، آمد و عرض کرد: یا امیرالمؤمنین من دختر تو و پاره تن تو هستم، کى از من براى پوشیدن آن مروارید لایقتر بود؟! امیرالمؤمنین (ع) فرمود: اى دختر على بن ابیطالب خودت را از حق کنار نکش آیا همه زنان مهاجرین در عید از این نوع مروارید زینت مىکنند؟
ابن ابى رافع گوید: گردنبند را گرفته و به محلش برگرداندم.11
* * *
مبارزه با تجملگرایى وزهد منفى
12- علاء بن زیاد حارثى از یاران امام صلوات الله علیه بود که در جنگ بصره زخمى شد، امام براى عیادت او به خانهاش رفت، و از دیدن وسعت خانهاش در شگفت شد، فرمود:
این خانه به این وسعت را در دنیا چه مىکنى؟! تو که در آخرت به آن بیشتر نیازى دارى؟!!!، بعد فرمود: بلى مىتوانى این خانه را پلى قرار بدهى براى رسیدن به آخرت، بدینسان که در آن از میهمانان پذیرائى کنى. در آن صله ارحام بجاى آورى، حقوق واجب و مستحب از آن به محلهاى خود برسد، در این صورت با این خانه به آخرت رسیدهاى - اگر آنچه را که خدا داده در آنکه خدا فرموده مصرف کنى براى تو ضررى نیست .-
علاءبن زیاد گفت: یا امیرالمؤمنین از برادرم عاصم بن زیاد بر تو شکایت مىکنم، فرمود: چه شکایتى؟ عرض کرد: عبائى پوشیده و کار عبادت و رهبانیت پیشه کرده و دست از کار دنیا کشیده است، امام (ع) فرمود: او را پیش من بیاورید. چون عاصم آمد، حضرت به او فرمود:
اى دشمن نفس خود، شیطان خبیث تو را هدف گرفته و اغفال کرده است آیا به خانواده و فرزندت رحم نمىکنى؟!! مىپندارى که خدا پاکیزهها را بر تو حلال کرده اما خوش ندارد تو از آنها بهرهگیرى؟! تو پیش خدا پائینتر از این مقامى - آن مال اولیاء الله است -.
عاصم گفت: یا امیرالمؤمنین خودت نیز مانند من هستى با این لباس خشن که مىپوشى و با این طعام خشک و بى خورش که مىخورى، امام صلوات الله علیه فرمود: واى بر تو، من مانند تو نیستم، خداوند بر پیشوایان عادل واجب کرده که خود را با ضعیفان در زندگى برابر کنند تا فقرا را فقرشان به طغیان وادار نکند.
«قال: وَ یْحک لسُتَ کأَنت، ان الله فرضَ على ائمة العدل ان یقدروا انفسهم بَضَعَفةِ النّاس کیلا یَتّبیغَ بالفقیر فقره» 12.
در پایان این سخن به دو نکته اشاره مىشود یکى زهد مافوق آن بزرگوار صلوات الله علیه است که در این میدان یک تاز وتنها فرد بود، ظاهراً عمربن عبدالعزیز گفته است: على بن ابیطالب گذشتگان را بى آبرو و بى موقعیت کرد و باعث زحمت آیندگان گردید، یعنى: مولا صلوات الله علیه چنان رقم را در عبودیت و عدالت و زهد و تقوى بالاتر زد که خلفاى گذشته را در نزد مردم بى موقعیت نمود، مردم گفتند: عدالت و تقوى یعنى: این .
خلفاى آینده نیز هر چه خواستند نتوانستند راه او را بروند به زحمت افتاده و در نزد مردم موقعیت پیدا نکردند.
دیگر آنکه: تقوى وزهد و عبادت در رهبانیت و تارک دنیا بودن نیست بلکه باید در کارهاى اجتماعى و روز مره جامعه وارد شد و در نفع و ضرر مردم شرکت نمود.
* * *
امام (ع) درباره معیار بودن خویش نسبت به مؤمن و منافق فرموده است: اگر با این شمشیرها از بیخ بینى مؤمن بزنم تا مرا دشمن دارد، دشمن نخواهد داشت و اگر همه دنیا را اعم از بزرگ و کوچک آن در مقابل منافق بریزم و در اختیار او قرار دهم تا مرا دوست بدارد، دوست نخواهد داشت، زیرا که این حقیقت در زبان وگفته رسول الله (ص) حتمى شده که فرمود: یا على هیچ مؤمنى تو را دشمن نمىدارد و هیچ منافقى تو را دوست نخواهد داشت .«قال (ع): لو ضربت خَیشومَ المؤمن بسیفى هذا على اَن یبغضنى ما اَبغضنى ولو صَببُت الدنیا بجمّاتها على المنافق على ان یُحبّنى ما اَحبّنى و ذلک انّه قُضِى فاْنقَضى على لسان النبى الأُمّى (ص) انه قال: یا على لا یبغضک مؤمن ولا یحبک منافق» 13
مؤمن اگر على بن ابیطالب را دشمن دارد، ایمان و تقوى و فضیلت و توحید و فضایل اخلاق را دشمن داشته است و این بر مؤمن محال است و اگر منافق على (ع) را دوست بدارد، چیزى را که قبول ندارد دوست داشته است و این کار میسر نیست .
* * *
علم غیب
13- روزى که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه براى سرکوبى خوارج از کوفه خارج شد، گفتند: خوارج از جسر رودخانه نهروان گذشتهاند، فرمود: نه، قتلگاه آنها این طرف و در کنار نهر است، به خدا قسم از آنها ده نفر زنده نخواهد ماند و از شما (یاران امام) ده نفر کشته نمىشود.
«مَصارِعُهم دونَ النّطفة و اللّه لاُ یفلت منهم عشرة ولا یَهلک منکم عَشرٌة »14.
این سخَن از علم عجیب امام صوات الله علیه خبر مىدهد، وقتى جنگ شروع شد خوارج حدود چهار هزار نفر بودند که فقط نه نفر از آنها زنده مانده و از یاران امام (ع) فقط هشت نفر شهید شدند، گفتن این سخن از کوهها سنگینتر است مگر به کسى که از جانب خدا و رسول علم غیب دارد ابن ابى الحدید گوید: این سخن از اخبارى است که در اثر اشتهار نزدیک به تواتر است، و همه از آن حضرت نقل کردهاند، و آن از معجزات امام و از خبرهاى غیب است .
* * *
حقوق بشروبشردوستى
14- روزى امیرالمؤمنین صلوات الله علیه، دید پیرمرد نابینائى گدائى مىکند فرمود: این کیست؟ گفتند: یا امیرالمؤمنین این یک مرد نصرانى است از کار افتاده گدائى مىکند. فرمود: «إستعملتموه حتّى اذا کبُر و عجَزَ منعتموه، أنفقوا علیه من بیت المال» 15
یعنى تا قدرت کار کردن داشت از او کار کشیدید و چون پیر شد و از کار ماند از خود را ندید، به او از بیت المال حقوق بدهید.
* * *
پى نوشتها:
1- روضة الواعظین ص: 131 مجلس 10، مناقب آل ابى طالب 2 ص 97.2- کافى ج 2 ص670 کتاب العشرة باب حسن الصحابة.
3- بحار الانوار ج 41 ص 52 از مناقب آل ابى طالب ج 2 ص 116.
4- اصل الشیعة و اصولها ص 65 نقل ازنثر الدرر سعید بن منصور بن الحسین الآبى.
5- مناقبآل ابى طالب ج 2 ص 106 بحار ج 41 ص 57.
6- سوره نساء: 114.
7- انوار علوى ص: 279.
8- نهجالبلاغه خطبه :33.
9- نهج البلاغه صبحى صالح حکمت 37، و در بحار ج 41 ص 55 از امام صادق (ع) نقل شده است.
10- بحار ج 40 ص 334 از کشف الغمه خورنق قصر نعمان بن منذر بود که امام بدیدن آن آمد.
11- بحار ج 40 ص 338 از کتاب تنبیه الخواطر، تهذیب، ج 10 ص 151 حدیث 606 باب الزیادات فى الحدود.
12- نهج البلاغه عبده خطبه: 207.
13- نهجالبلاغه حکمت 45.
14- نهجالبلاغه، عبده خطبه 59 در نهج البلاغه ابن ابى الحدید خطبه 58 است.
15- وسائل الشیعه ج 11 ص 49، ابواب جهاد العدو باب 19.
16-روضة الواعظین ص 568 مجلس 91 ترجمه آزاد.
(خاندان وحى، سید على اکبر قریشى، ص 139 - 152)
لیست کل یادداشت های این وبلاگ